یه پسر و دختری عاشق همدیگه بودن. میخواستن با هم ازدواج کنن. اما این وسط یه مشکل پیش میاد اونم اینکه دختره به پسره خیانت می کنه و با یکی دیگه ازدواج می کنه. پسره به محض شنیدن این خبر ??? میلی لیتر به خودش بنزین تزریق میکنه اما نمی میره. خلاصه یه چند روزی بیمارستان بوده. تو این مدت دختره یه روز در کمال پررویی میره ملاقاتش. پسره هم تا اونو می بینه یه چاقو برمیداره و میذاره دنبالش. پسره بدو دختره بدو تا بالاخره پسره میگیردش. دستشو بالا می بره که با چاقو بهش بزنه. یه دفعه بنزین تموم میکنه...
پس از این داستان نتیجه میگیریم که در مصرف بنزین صرفه جویی کنید!